دل نوشته هایم برای کودک ایندم

😬😬😬😬

سلام کدو‌تنبل حقیقتا نمیدونم چرا از اینجا نمیتونم دل بکنم با اینکه احتمال اینکه تو واقعیت با هم باشیم به صفر خیلی خیلی نزدیکه.یه سال دیگه هم گذشت تجربه های جدیدی رو تجربه کردم که اکثرا خوب نبودن متاسفانه. بخاطر ساده بودن و اعتماد کردنم به آدما ضربه خوردم ولی بازم درس نگرفتم.هر چی بیشتر میگذره مطمین تر میشم که نمیخوام یه بچه به این دنیا اضافه کنم چون خودم خیلی سختی و تنهایی و استرس کشیدم. بنظرم وقتی خودم از دنیا اینقدر ناراضی ام بچه آوردن بی معنیه.سر همین موضوع ایکس من هم کلا کنسله دیگه دلیل خاصی برای ازدواج ندارم. همین دیگه خداحافظ 
4 فروردين 1403

تاداااا!

مامان خوش قولت اومده😬چه موقعی هم اومده از ساعت ۱ دیشب خوابم نبرده و ساعت هفت باید سرکار باشم برق هم تا سه و نیم قطع بود دیشب.از اخرین دفعه ای که اومدم درسم تموم شد و الان تو .... مشغول کارم و خب از خدا که پنهون نیس از تو چه پنهون غیر از یه وقتایی که با معدودی از همکارا مسخره بازی درمیاریم از ثانیه به ثانیه ی دیگش متنفرم😅امیدوارم بابات هم با خونه دار بودن من اوکی باشه نباشه هم باید بشه به من چه🤨همین دیگه آها باشگاه هم میرم هر وقت حوصله داشته باشم دیگه همینا ماچ به اون موهای خرماییت و قیافه زشتت مادر😘
17 مرداد 1402

بعد از یک سال!

سلام کدوتنبل مامانت اومده .اینقدر تو این یکسال اتفاقای (.... )افتاده که ... بگذریم منم خدایی دارم فقط‌ میخواستم بدونی فراموشت نکردم. واقعا تو حال روحی خوبی نبودم و نیستم خیلی وقته از ته دل نخندیدم خیلی وقته صبح ها به زور از تختم بلند میشم.دیگه حتی مثل سابق استرس اینده رو ندارم هم بخاطر اینکه حال تمام انرژیمو گرفته هم اینکه اینده واسم زیادی تاریک بنظر میرسه.دوست دارم از هر مشکل و مریضی و وابستگی رها شم و برم جایی که هیچکیو نشناسم.این روزا به مرگ زیاد فکر‌ میکنم و از هر زمانی باهاش بیشتر تو صلحم و دوستش دارم.میدونم زیادی دارک شد حرفام ولی الان که فکرشو میکنم احتمال اینکه تو واقعی بشی و این حرفارو بخونی خیلی ناچیزه، پس میتونم ...
30 تير 1401

تیر ۱۴۰۰

سلام جوجه، معلومه عنوانی به ذهنم نرسید؟امروز جمعه است و من حدود کمتر از یک ماه دیگه باید کاراموزی برم.خسته و بی حوصله و عنقم،که خب تا حدودی خودمم تو شدت یافتنش مقصرم. نباید زنگ میزدم واقعا به آدمی که نمیشناختمش و کس خاصی هم تاییدش نکرده بود.هر چند کلا اینکار از پایه اشتباهه(میدونم منظورمو نفهمیدی هدف منم همین بود) امروز یکم بارون بارید که خب اینجا اینموقع خیلی عجیبه و خدا رو شکر بخاطرش خیلی بی برنامه و هردمبیل دارم زندگی میکنم. پ.ن:کاش خدا یه کم به بنده هاش کمک میکرد.کم کم دارم ناامید میشم از همه چیِ این دنیا،و متاسفانه هیچی مثه ناامیدی نمیتونه منو ببره تو چرخه ی افسردگیم
25 تير 1400

عجله ای

سلام کدوتنبل خوبی مامانم؟یهو اومدم تو وبلاگت گقتم این ماهو اپدیت کنم تا یادم نرفته راستی تو که اون بالا بالاهایی دعا کن من میخوام یه کاریو انجام ندم ولی یکم از عاقبتش تو آینده میترسم🤦‍♀️چیز خاصی نیست البته منو که میشناسی استرسی ام😂چن سال دیگه که بپرسی ازم قضیه چی بوده ۹۰ درصد من اصلا یادم نمیاد ۱۰ درصدم یادمه و میگم و خندت میگیره.یادم رفت چی‌میخواستم بگم🥲ای بابا گفتم بابا!باباتم اسیر کرده مارو🥲البته پاییز و زمستون که بارون میومد پیداش نشد بریم قدم بزنیم.الان تو این هوای گرم همون ور دل خانوادش بمونه تا ببینم در آینده اعصابشو دارم یا نه. راستی جوجه رنگیم هوا خیلی گرمه یهو دیدی ذوب شدم🥲حقتو حلال کن😂 ...
24 خرداد 1400

نوبت اول واکسیناسیون

سلام کدوتنبل مامان بدقولت اومده !خوبه هی میگفتم میخوام هر ماه اینجارو اپدیت کنم.البته در دفاع از خودم باید بگم هیچ چیزی واسه تعریف کردن نداشتم و ندارم.همچنان کاراموزی میرم و دیروز هم واکسینه شدیم و این دو روز بخاطر عوارض واکسن بی حال بودم🤒🤕💀 حتی حال و حوصله تیکه انداختن به x man رو هم ندارم.خوش باشی حاج اقا!🤷🏻‍♀️خب دیگه سخنانم خیلی پربار بود🥲😅 من برم ببینم میتونم بخوابم یا نه🥲
9 ارديبهشت 1400

سلام🥱🥱

سلام کدوتنبل خوبی؟باز هم من یهویی تصمیم گرفتم اینجارو اپدیت کنم واست. خلاصه بگم تو این یک ماه که نبودم امتحانامو دادم و تموم شد(انلاین و گروهی😅)و الانم دارم میرم کاراموزی.که خب خیییلی خیلی منو میترسونه.بقیه روزم دعا میکنم و با خدا حرف میزنم و فیلم و سریال میبینم .واقعا امیدوارم خدا مواظب همه مردم و من و خانواده ام باشه💚روزای پر استرسیو میگذرونم و بنظرم نیاز دارم با یکی حرف بزنم در مورد حالم.ترکیبی از غصه و نگرانی و حس کمبود و اضطراب رو دارم😕
20 بهمن 1399

ای بابااااا

سلام فینگیل مامان خوبی؟یهو به خودم اومدم دیدی آذر گذشت دی هم رو به تمامه من هنوز آپدیت نکردم اینجارو.واقعیتش یکم بی حوصله ام این روزا ینی فک کنم همه آدما این روزا بی حوصله ان . یکمم! پر از خشم و غصه ام واسه اتفاقایی که نباید میفتاد واسه اتفاقایی که بعضی وقتا باعث میشن به خودم ‌بگم نکنه خدا واقعا طرفای ما تو میدان دیدش نیست. حالا بزرگ شدی میفهمی ولی یه حسی هست آدم از شدت حرف های تو دلش نطقش کور میشه الان من اونجوریم حرف نمیتونم بزنم.این روزا بیشتر از همیشه مخاطب حرفام خداست و تو دلم هم باهاش حرف میزنم.ولی بازم میخوام با تو صحبت کنم هر چند که دلیل اصلی بغض و ناراحتیم مال یه اتفاق دردناکه که همه ما میدونیم و دلمون کباب...
17 دی 1399

سلام😷🤧

سلام کدوتنبلم خوبی؟۴ دقیقه دیگه کلاس انلاینم شرو میشه ولی خب من همیشه دقیقه نود یادم میاد اینجارو اپدیت کنم. سر خط خبرها:کرونا گرفتم😅البته بدان و آگاه باش که مامانت تا اخرین نفس با شیلد و ماسک و دستکش رفت اینور اونور ولی خب داییت اومد و مارو ویروسی کرد و رفت😐الان روز ۱۴مه ابتلامه و من علامت اصلی و رواعصاب بیماریم نداشتن بویایی بود و خدارو صد هزار مرتبه شکر مامانبزرگتم حالش بهتره و ان شاالله زود زود خوب میشه.همین دیگه ۱ دقیقه دیگه کلاسم شرو میشه خداحافظ😘
24 آبان 1399