علی اکبر جونمعلی اکبر جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

منو بابا و علی کوچولو

حفظ دو سوره قرآن در سن سه سال و هفت ماهگی

سلام گل همیشه بهارم شاعر میگه تو بهاری نه بهاران از توست پسر قشنگ و مهربون پسر اربعینی من خلاصه زحمتم نتیجه داد و شما در سن ۳.۵ سال و نیمی تونستی دوتا سوره قرآن یاد بگیری خدااااروشکر از این نعمت بابا محمد واسه شما هدیه یه ماشین کنترلی خرید و عزیز براتون یه ارگ خرید که این جایزه ها فقط برای سوره کوثر بود و سوره توحید رو تازه یاد گرفتی که جایزش مونده به امید روزی که بیام و بنویسم که حافظ قرآن بشی به داشتنت افتخار میکنم ای بهترینم از همه لحاظ بهترینی این هدیه بابا محمد بود اینم هدیه عزیز بود اینم آقا علی اکبر ما...
5 مرداد 1396

علی اکبر عزیزم در سه سال و نیمی

سلام مهربونم امروز داشتم باهات سوره کوثرو تمرین میکردم که شما هم کم و بیش تلاش میکردی یاد بگیری بعد بابا محمد به شما گفت اگه یاد بگیری برات جایزه میخرم شماهم گفتی باشه همینطور که باهات تمرین میکردم بهت گفتم علی اکبر اگه سوره کوثرو یاد بگیری بابا بهت جایزه میده شما هم گفتی یاد گرفتم بعد بهت گفتم بخون ببینم بلدی؟🤔 شما هم با صدای بلند و با آهنگ خوندی کووووووثررررررر کووووووثرررررررررر کلی خندیدیم و بوست کردم اینم از خاطره شیرین امروز...
7 تير 1396

علی اکبر عزیزم سه سالگیت مبارک

خداروشکر که سه ساله درکنارت خوشبخترین هستیم. به لطف خدا امسال تهرانی شدیم اما دلم برای اراک تنگ میشه همینکه تورو دارم دلخوشم به همه هستی انشاالله همیشه سالم و در پناه خدا باشی پسر گلم من عااااااشق تو و بابا محمدم دوستون دارم یه عااااالمه الانم با گوشیم برات پست گذاشتم بعد دوسال تأخیر انشاالله بازم میامو مفصلا برات مینویسم روز تولد تو میلاد عشق پاکه برای شکر این روز پیشونیم به خاکه
2 دی 1395

تموم زندگی من علی اکبر عزیزم یکسالگیت مبارک

روز تولد تو میلاد عشق پاکه                                        برای شکر این روز پیشونیم به خاکه سلام گل قشنگم پسر نازم نفس خوبم گل و گل و گل گلک         تولد علی جونم مبااااااااااارکککککککککک ایشالا صد ساله شی ایشالا عمر طولانی داشته باشی و زیر سایه امام زمان باشی خدارو شکر یک سالت شد یک سال مثل برق و باد گذشت پارسال همچین روزی بعد اذان ظهر که اربعین هم بود بدنیا اومدی چقدر زود گذشت از نخوابی...
2 دی 1393

در آستانه یک سالگی و اربعین حسینی ع

شما و سها خانوم پسرمو مادر جون عزیزم پارسال ظهر اربعین بدنیا اومدی اینم از برکات امام حسین ع السلام علیک یا اباعبدالله 10 روز دیگه یکسالت تموم میشه میامو از بزرگ شدنت برات مینویسم دوست دارم همه زندگی من   ...
22 آذر 1393

10 ماهگیت مبارک گل قشنگم

سلام یکی یه دونه من باز یه بار دیگه بی بهانه و با بهانه اومدم از تو بنویسم برای تو  که روز به روز مارو بیشتر از همیشه عاشق خودت میکنی علی اکبر قشنگم امروز 10 ماهگیتم تموم شد ماشالا برای خودت مردی شدی دیگه دست به دیوار و دست به مبل برای خودت راه میری هرروز به شیرینی هات اضافه میشه و مارو دیوونه خودت کردی چند روز پیش سرما خوردی سه شبانه روز توو تب بودی و به هیییییییییییییییییچ وجه دارو نمیخوردی دکتر مجبور شد برات چهارتا آمپول نوشت شما هم خیلی مصمم و مردونه آمپولاتو میزدی الهی فدات بشم که وقتی بینیت میگرفت و نمیتونستی نفس بکشی و شیر بخوری با چشم گریون به من نگاه میکردی و با نگاه مضلومانت ازم میخواستی بهت کمک کنم ...
2 آبان 1393

8 ماه و 8 روزگی علی اکبرم

سلام نفس مامان فدات بشم حالا دیگه تمام وقتم تو شدی حالا دیگه صبح و شبم تو شدی ماشالا خیلی بزرگ شدی حالا دیگه براحتی چهاردست وپا میری کم کم داری سعی میکنی وایسی از نیومدنم بگم که اینترنتم خیله وقته قطع شده و سرعت نداره از طرفی هم اصلا فرصت نوشتن ندارم اولین باری که توی روروئک نشستی 25 خرداد 93 بود حالا دیگه با روروئکت بدو میکنی موقع خواب دمر میشی غلطت میزنی . اولین کلمه ای که گفتی بابا  بود حالا دیگه بابا و ماما و به به و آب به رو براحتی میگی. عزیز دلم ببخشید نتونستم زودتر بیام برات بنویسم چون الانم خونه خاله فاطی هستیم تونستم برات بنویسم الانم شما داری با سها بازی میکنی در واقع گفتم شمارو سرگرم کنن تا من بنویسم ...
10 شهريور 1393

عکس های پسر ناااااااااااااااازم

  اینم از چندتا عکس البته خیلی بود اما نمیشد همه رو گذاشت دیروز هم اینکه خواستم عکساتو بذارم از خواب بیدار شدی و شری به پا کردی البته این وسط ها کندی سرعت اینرنتم حسابی خودنمایی کرد اما بالاخره موفق شدم ...
8 خرداد 1393

5 ماه و 5 روزگی پسرم حالا دیگه مردی شدی

سلام نفسم سلام زندگی من خدارو شکر دیگه بزرگ شدی حالا دیگه همه چیز ما شدی از غیبت طولانی واقعا شرمندم باور کن اصلا فرصت نوشتن پیدا نمیکنم هر ماه که بزرگتر میشی وابستگیت بهم بیشتر میشه انگاری که بیشتر میخوای بهت توجه داشته باشم،عسل مامان منم منتظر همیچین روزهایی بودم همش از خدا همین لحظات رو میخواستم نیم ساعت پیش خوابوندمت همین که لپ تاپ روروشن کردم دیدم داری وول میخوری با زحمت دوباره گذاشتمت روی پام دوباره خوابوندمت که حالا دارم مینویسم خیلی دلم میخواست 4 ماهگیت بیام بنویسم اما نشد همینطور 5 ماهگیت ، اماا اشکالی نداره خلاصه ای از بزرگ شدنت رو مینویسم خبرای جدید و اولین ها : اولین بار که یکمی موهاتو کوتاه کردیم ال...
7 خرداد 1393