علی اکبر جونمعلی اکبر جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

منو بابا و علی کوچولو

تموم زندگی من علی اکبر عزیزم یکسالگیت مبارک

روز تولد تو میلاد عشق پاکه                                        برای شکر این روز پیشونیم به خاکه سلام گل قشنگم پسر نازم نفس خوبم گل و گل و گل گلک         تولد علی جونم مبااااااااااارکککککککککک ایشالا صد ساله شی ایشالا عمر طولانی داشته باشی و زیر سایه امام زمان باشی خدارو شکر یک سالت شد یک سال مثل برق و باد گذشت پارسال همچین روزی بعد اذان ظهر که اربعین هم بود بدنیا اومدی چقدر زود گذشت از نخوابی...
2 دی 1393

در آستانه یک سالگی و اربعین حسینی ع

شما و سها خانوم پسرمو مادر جون عزیزم پارسال ظهر اربعین بدنیا اومدی اینم از برکات امام حسین ع السلام علیک یا اباعبدالله 10 روز دیگه یکسالت تموم میشه میامو از بزرگ شدنت برات مینویسم دوست دارم همه زندگی من   ...
22 آذر 1393

10 ماهگیت مبارک گل قشنگم

سلام یکی یه دونه من باز یه بار دیگه بی بهانه و با بهانه اومدم از تو بنویسم برای تو  که روز به روز مارو بیشتر از همیشه عاشق خودت میکنی علی اکبر قشنگم امروز 10 ماهگیتم تموم شد ماشالا برای خودت مردی شدی دیگه دست به دیوار و دست به مبل برای خودت راه میری هرروز به شیرینی هات اضافه میشه و مارو دیوونه خودت کردی چند روز پیش سرما خوردی سه شبانه روز توو تب بودی و به هیییییییییییییییییچ وجه دارو نمیخوردی دکتر مجبور شد برات چهارتا آمپول نوشت شما هم خیلی مصمم و مردونه آمپولاتو میزدی الهی فدات بشم که وقتی بینیت میگرفت و نمیتونستی نفس بکشی و شیر بخوری با چشم گریون به من نگاه میکردی و با نگاه مضلومانت ازم میخواستی بهت کمک کنم ...
2 آبان 1393

8 ماه و 8 روزگی علی اکبرم

سلام نفس مامان فدات بشم حالا دیگه تمام وقتم تو شدی حالا دیگه صبح و شبم تو شدی ماشالا خیلی بزرگ شدی حالا دیگه براحتی چهاردست وپا میری کم کم داری سعی میکنی وایسی از نیومدنم بگم که اینترنتم خیله وقته قطع شده و سرعت نداره از طرفی هم اصلا فرصت نوشتن ندارم اولین باری که توی روروئک نشستی 25 خرداد 93 بود حالا دیگه با روروئکت بدو میکنی موقع خواب دمر میشی غلطت میزنی . اولین کلمه ای که گفتی بابا  بود حالا دیگه بابا و ماما و به به و آب به رو براحتی میگی. عزیز دلم ببخشید نتونستم زودتر بیام برات بنویسم چون الانم خونه خاله فاطی هستیم تونستم برات بنویسم الانم شما داری با سها بازی میکنی در واقع گفتم شمارو سرگرم کنن تا من بنویسم ...
10 شهريور 1393

عکس های پسر ناااااااااااااااازم

  اینم از چندتا عکس البته خیلی بود اما نمیشد همه رو گذاشت دیروز هم اینکه خواستم عکساتو بذارم از خواب بیدار شدی و شری به پا کردی البته این وسط ها کندی سرعت اینرنتم حسابی خودنمایی کرد اما بالاخره موفق شدم ...
8 خرداد 1393

5 ماه و 5 روزگی پسرم حالا دیگه مردی شدی

سلام نفسم سلام زندگی من خدارو شکر دیگه بزرگ شدی حالا دیگه همه چیز ما شدی از غیبت طولانی واقعا شرمندم باور کن اصلا فرصت نوشتن پیدا نمیکنم هر ماه که بزرگتر میشی وابستگیت بهم بیشتر میشه انگاری که بیشتر میخوای بهت توجه داشته باشم،عسل مامان منم منتظر همیچین روزهایی بودم همش از خدا همین لحظات رو میخواستم نیم ساعت پیش خوابوندمت همین که لپ تاپ روروشن کردم دیدم داری وول میخوری با زحمت دوباره گذاشتمت روی پام دوباره خوابوندمت که حالا دارم مینویسم خیلی دلم میخواست 4 ماهگیت بیام بنویسم اما نشد همینطور 5 ماهگیت ، اماا اشکالی نداره خلاصه ای از بزرگ شدنت رو مینویسم خبرای جدید و اولین ها : اولین بار که یکمی موهاتو کوتاه کردیم ال...
7 خرداد 1393

اولین بهار پسر عزیزم و سه ماه و 5 روزگی علی اکبرم

سلام بهترین بهانه من برای زندگی خداروشکر امسال دیگه منو بابا موقع سال تحویل تنها نبودیم حالا دیگه همه چیمون 3 تایی شده 2 فروردین 3 ماهگیت تموم شد و همون شبم خانواده مامان خونمون بودن و بابا به عشق شما رفت کیک گرفت و 3 ماهگیتو جشن گرفتیم بابا میگه هر ماه باید واسه پسرم ماهگرد بگیرم تا یک سالگیش. بابا عاااااااااااااااااشقته منم دیونتم از خودت بگم که ماشالا بزرگتر شدی از همون بدو تولدت کلا روی بدنت حساس بودی که کسی بهت دست نزنه، نمونه هاش اینکه به هیچ وجه نمیخوای دستت زیر پتو باشه اجازه نمیدی ناخنتو بگیرم حتی توو خواب عمییییییییییییییییییق( واقعا واسه ناخن گرفتنت مکافات دارم) از بس هم تیزه هرروز یه جای صورتتو زخمی میکنی، برای ...
7 فروردين 1393
1