عکس امروز از علی اکبر نازم
سلام عزیز مامان
الان که دارم برات مینویسم تازه شما لالا کردی
یه کوچولو سرما خوردی منو بابایی دیروز عصر شمارو بردیم پیش دکتر خلعتبری که یه چندتا شربت و 3 تا
آمپول برات نوشت البته دکتر ازم پرسید دارو بهش بدم یا آمپول منم گفتم آمپول
یه وقت نگی چه مامان بدی دارم آخه عزیزم میخواستم که زودتر خوب بشی، بابا که رفت داروهارو
گرفت و اومد خانوم منشی خواست آمپولت بزنه بابا که سریع از اون مکان رفت به قول خودش
نمی ترسه هااااا فقط حساسه
تو هم توو بغلم بودی خانوم منشی گفت الان این بچه ها متوچه نمیشن همین که پنبه رو به بدنت زد
شما هم شروع کردی به تکون خوردن بالاخره آمپول رو زد و شما هم یه کوچولو گریه کردی
منشیه بهم گفت چه بچه باهوشیه
راستی خیلی دلم میخواست به موهای نازت یه سنجاق سر یا کلیبس میزدم آخه خیلی ذوق دارم
بعد که بزرگ شدی عکستو دیدی میگی مامان این دیگه چیه به موهای من زدیاونوقت منم سرتو
توو بغلم میگیرمو بوس بارونت میکنم
راستی دیروز برای اولین بار هم به تنهایی حموم بردمت هم اینکه برای اولین بار 2 قاشق کوچیک بهت آب
دادم
نمیدونم چرا یهو دلم گرفت وقتی نوشتم بهت آب دادم
آب بنوش پسرم
نوزاد 2 ماه ی من
آب بنوش به یاد تشنه لب های کربلا
به یاد نوزاد 6 ماهه
دوست دارم
تمام خوشی من و بابا برای زندگی علی جونم